یك عملیات،یك خاطره
چگونه نجات یافتم
به گزارش لباس دونی، تمام توانم را به کار برده بودم و دیگر تاب و توانی نداشتم. همان لحظه از هوش رفتم. به هوش که آمدم حدس زدم ساعت چهار یا پنج پس از ظهر است. نمی دانم چرا؟ ولی گویی کسی به من اظهار داشت: اذان بگو! شروع کردم به اذان گفتن با همه وجود و تا آنجا که نا داشتم فریاد زدم.
۱۴۰۳/۱۱/۱۷ ۱۰:۳۱:۴۱