انتشار اگر برگشتم در یزد

انتشار اگر برگشتم در یزد

لباس دونی: یزد کتاب «اگر برگشتم» روایت زندگی شهید «محمدحسین حسن زاده» از فرماندهان یزدی دوران دفاع مقدس توسط انتشارات سوره مهر به بازار کتاب ارائه شد.


«محمدصادق کوچک زاده» سرپرست حوزه هنری یزد از انتشار کتاب «اگر برگشتم» با موضوع دفاع مقدس به قلم مرضیه قائمی زاده نویسنده یزدی آگاهی داد و در این زمینه اضافه کرد: در این زندگی نامه داستانی، قسمتی از سبک زندگی، شخصیت، منش، ایثار و مجاهدت های سردار شهید «محمدحسین حسن زاده» روایت شده است.
وی با اعلان اینکه در این اثر خاطراتی جذاب و خواندنی از این شهید گرانقدر به روایتگری خواهران، برادران، دوستان و همرزمان شهید آورده شده است، اظهار داشت: نویسنده اهتمام کرده روایت ها به شکل داستانی پردازش شود تا مخاطب آسان تر با حال و هوای وقایع ارتباط برقرار کند.
بگفته این مسئول، کتاب مذکور در ۱۴۸ صفحه و ۱۲ فصل با شمارگان ۱۲۵۰ نسخه به همت واحد فرهنگ و مطالعات پایداری حوزه هنری استان یزد توسط نشر سوره مهر روانه بازار کتاب شده است.
«مرضیه قائمی زاده» که برای پژوهش، جمع آوری اطلاعات و نوشتن این کتاب شش ماه وقت صرف کرده نیز با اعلان اینکه همه شهدا برای ما مهم و باارزش هستند، اظهار داشت: هر کدام از شهدا اخلاق و روحیه خاص خودرا داشتند که روحیات ممتازی است و ما اگر از هر شهید، یک روحیه و اخلاق ممتاز بگیریم و آن خصلت را در خودمان تقویت نماییم در زندگی ما و جامعه بسیار اثربخش خواهد بود.
گفتنی است، سردار شهید «محمدحسین حسن زاده» دهم تیرماه ۱۳۳۷ در فیروزآباد شهرستان میبد در خانواده ای متدین و سخت کوش به دنیا آمد. وی بعد از گرفتن مدرک دیپلم در رشته طبیعی، در یک شرکت راه سازی به کار مشغول شد و همزمان با پیروزی انقلاب اسلامی و فرمان امام خمینی(ره) در خصوص تشکیل بسیج، دعوت امام را لبیک گفت و به همراه تعدادی از دوستانش بسیج میبد را پایه گذاری کردند.
محمدحسین با شروع جنگ تحمیلی راهی جبهه ها شد و مردادماه ۱۳۶۰ به عضویت رسمی سپاه درآمد و بعد از آن در بیشتر عملیات ها حضور داشت. وی هرچند در عملیات فتح المبین از ناحیه شکم و چشم چپ مجروح شد اما بمحض بهبودی نسبی بار دیگر عازم جبهه شد و سرانجام این رزمنده دلاور ۱۹ بهمن ۱۳۶۱ در عملیات والفجر مقدماتی با سمت فرمانده گردان در منطقه فکه به شهادت رسید و پیکر مطهرش بعد از هشت سال در دی ماه ۶۹ به میهن بازگشت و در گلزار شهدای زادگاهش خاکسپاری شد.
در قسمتی از کتاب می خوانیم: صدای بسته شدن در خانه آمد. بی بی زهرا دوید سمت در، اما خبری از محمدحسین نبود، باد صدای در را درآورده بود. بی بی زهرا برگشت توی اتاق اما ننشست، رفت سراغ آشپزخانه، توی یخچال را نگاه کرد و برگشت. نگاهی به ساعت انداخت. عقربه ها بسیاری از هم فاصله نگرفته بودند. رفت سراغ جانماز سبز توی طاقچه و تسبیحش را پیدا کرد. باد درهای بسته را هم آرام نمی گذاشت. تا یک دور تسبیح را تمام کند دو بار تا در خانه رفت و برگشت. یک دفعه هم بچه همسایه را که توی کوچه بازی می کرد تا سر کوچه فرستاد. از محمدحسین خبری نبود. بار آخر خودش رفت. با همان چادر گلدار و دمپایی قهوه ای روی حیاط. اما این دفعه نه تا سر کوچه، پیاده رفت تا خود سپاه. حیاط و ساختمان سپاه پر بود از جوان هایی هم قد و قواره پسرش، با لباس های هم مرام او، خاکی. چشمش بین آنها گشت تا آنچه را باید پیدا کرد. مدتی ساکت چشم دوخت به او. خودش بود؛ با همان قد بلند و موهای مجعد مشکی، فقط کمی لاغرتر. زیر لب اظهار داشت: «اشکالی نداره خودم باردیگر پروارش می کنم.»




منبع:

1401/08/03
10:08:04
5.0 / 5
470
تگهای خبر: لباس , هنر
این مطلب لباسدونی را می پسندید؟
(1)
(0)
X

تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب
لطفا شما هم نظر دهید
= ۶ بعلاوه ۲
پربیننده ترین ها

پربحث ترین ها

جدیدترین ها

لباس دونی