رویای آمریكایی روی نردبان لرزان ترقی

رویای آمریكایی روی نردبان لرزان ترقی

به گزارش لباس دونی «شروود اندرسن» نویسنده آمریكایی با نگاه انتقادی به جامعه این كشور، رویای بالارفتن از نردبان ترقی را در داستان كوتاه «تخم مرغ» توصیف می كند و تبعات ویرانگر آنرا با قلم نمادگرایانه به تصویر می كشد.


به گزارش گروه تحلیل، تفسیر و پژوهش های خبری ایرنا، «شروود اندرسن» (۱۹۴۱- ۱۸۷۶ میلادی) یكی از نویسندگان برجسته آمریكایی و متعلق به دوره طلایی نویسندگان داستان های كوتاه در این كشور، روایتگر سرگذشت افراد طبقه متوسط و هم حاشیه نشین های جامعه آمریكا در دهه های منتهی به سده بیستم و اوایل قرن گذشته است.
صاحب نظران و منتقدان ادبی از تأثیر سبك و نوشته های وی بر نویسندگان سرشناسی چون «جان اشتاین بك»، «ارنست همینگوی» و «ویلیام فاكنر» سخن می گویند. از رمان های وی می توان به «مردان پیاده»، «سفید بینوا» و «خنده سیاه» اشاره نمود. اندرسن در مجموعه های گوناگونی از داستان های كوتاه كه از خود به جا گذاشته، داستانی به نام «تخم مرغ» دارد كه در آن می توان شاهد نگاهی انتقادی به «رویای آمریكایی» بود.
«گلناز دینلی» منتقد ادبی این داستان را چنین واكاوی و تحلیل كرده است: آمریكا؛ ۱۹۲۱… چیزی از آغاز قرن بیستم نگذشته، كیفیت زندگی مردم به شدت گرفتار تحول شده، گرایش به مدرنیته و شهری شدن فراگیرتر شده و صنعتی شدن به تمام وجوه زندگی روزمره -از علم و صنعت گرفته تا كشاورزی- تسری یافته است. عطشی وصف ناپذیر برای مدرن شدن بر فضای فكری جامعه حاكم شده و سبك زندگی غالب مردم تحت تاثیر این تربیت به مصرف گرایی میل می كند.
در همین سال است كه «شروود اندرسن» داستان كوتاه «تخم مرغ» را می نویسد؛ داستانی واقع گرایانه با كیفیتی نمادین. داستان از منظر اول شخص روایت می شود. اول شخصِ -به نظر- بزرگسالی كه در حال یادآوری برهه ی زمانی خاصی از دوران كودكی اش، ماجرای داستان را خاطره وار برای مخاطب روایت می كند. اندرسن با انتخاب این زاویه دید و كم كردن فاصله ی میان خواننده و روایت و با انتخاب لحنی ویژه و طنزآمیز برای راوی، مخاطب را هرچه بیش تر به داستان نزدیك می كند.
داستان بر پایه ی چند مفهوم اصلی بنا می شود. با پیش روی در راه داستان و درهم تنیده شدن این مفاهیم در هم، تناقض ها پدید می آیند و به واسطه ی این بازی پارادوكس، شاكله ی داستان و بهانه ی روایت شكل كاملی به خود می گیرد. «جاه طلبی»، «سعادت» و «شكست» از برجسته ترین مفاهیمی هستند كه در كنش با یكدیگر معنا را در بطن این داستان كامل می كنند.
همه چیز از یك ایده آغاز می شود؛ «نردبان ترقی». این جا است كه جاه طلبی بعنوان یكی از اصلی ترین درونمایه های داستان وارد صحنه می شود؛ «بلایی» كه همه چیز را دستخوش تغییر می كند. پدر و مادر «جاه طلب» می شوند و «هوس آمریكایی بالا رفتن از نردبان ترقی» به جان شان می افتد. این رویای آمریكایی است.
مادر، «زن كم حرف قدبلندی» است «با دماغ دراز و چشم های میشی ناراحت» كه برای خودش هیچ چیز نمی خواهد، اما برای راوی و پدرش «جاه طلبی لاعلاجی» دارد. مادر حواگونه پدر را وسوسه می كند و عطش موفقیت و سعادت را به جانش می اندازد.
راوی در پاراگراف ابتدایی داستان -جایی كه پدرش را قبل از ازدواج توصیف می كند- می گوید «پدر از زندگی اش راضی بود. آن موقع اصلاً در فكر بالا رفتن از نردبان ترقی نبود.» پس از ریشه دواندن این وسوسه است كه شرایط به كلی دگرگون می شود و رویای آمریكایی دیگر دست از سرشان برنمی دارد. درست از همین جا است كه رویارویی «سعادت» و «جاه طلبی» اتفاق می افتد. زندگی آرام و سعادتمندانه ی پدر در مقابل عطش مسری و فراگیر تحقق رویای آمریكایی عقب می نشیند.
اندرسن برای عینیت بخشیدن به مفاهیم انتزاعی مثل شكست، سعادت، ناكامی و كامیابی دست به دامن سمبولیسم می شود و بدین سان است كه كیفیت نمادینی كه در ابتدا به آن اشاره شد، شكل می گیرد. این نمادها هریك به شكلی در ساخت و حفظ ساختار واقع گرایانه ی داستان نقشی حیاتی بازی می كنند.

پدر و مادر با هدف دستیابی به سعادت در نخستین قدم دست از مزرعه داری كشیده و یك مرغ داری تأسیس می كنند. این گذار، سمبلی از گذار بی محابای همه گیر از سنت به مدرنیته است كه دامن جوامع در حال صنعتی شدن را گرفته و تیر انتقاد اندرسن مشخصاً آنرا نشانه رفته است.
ردپای سمبولیسم از همان عنوان داستان به وضوح قابل مشاهده می باشد. این هنر اندرسن است كه با انتخاب این سبك روایت و استفاده از جهان كودكی، توانسته پتانسیل بالقوه ی ابژه های بسیار ساده ای مثل تخم مرغ را بالفعل كرده و به بهترین شكل به خدمت درونمایه ی داستان درآورد. تخم مرغی كه از عنوان تا صحنه ی پایانی داستان جزء جدایی ناپذیر ماجرای این خانواده است، تجسم همان رویای آمریكایی است؛ ابژه ای كه می تواند باروری و بی باری را توأمان نمایندگی كند، چیزی كه می تواند هم حامل زندگی باشد و هم نباشد. «آدم ناآشنا ممكن نیست بداند چه بلاهایی امكان دارد سر یك جوجه بیاید… تك و توك مرغی و گاه یك خروس، محض برآورده كردن نیات مرموز خدا، جان به در می برند و به سن بلوغ می رسند. مرغ ها تخم می گذارند و از تخم ها جوجه های دیگری در می آیند و این دور وحشتناك بدین سان كامل می شود… انسان آن همه به یك جوجه امید می بندد و این طور ناجوانمردانه ناامید می شود.» این طور است كه خواننده ضمن آشنا شدن با برداشت های كودكی راوی از جهان پیرامونش، قدم به قدم تا درك معنای داستان پیش می رود.
در پاراگرافی از داستان آمده كه «جوجه های كوچك در آغاز راه زندگی خیلی باهوش و هشیار به نظر می رسند، درحالی كه واقعاً بسیار كودنند. خیلی به آدم ها می مانند كه درباره ی زندگی قضاوت اشتباه می كنند. اگر آنها را مرض نكشد آن قدر زنده می مانند كه توقع تان را حسابی بالا می برند و آن وقت زیر چرخ گاری می روند و…» آیا این همان چرخه ای نیست كه سیستم تبلیغاتی نظام سرمایه داری جوامع صنعتی انسان ها را به آن گرفتار می كند؟ تربیتی كه با ترویج مصرف گرایی و پروراندن آرمان های آن در ذهن مردم آنها را پرتوقع كرده تا در چرخه ی دائمی دست و پا زدن و مصرف كردن و هیچ گاه نرسیدن گیر بیفتند! به این صورت است كه راوی گرفتاری خانواده و نگاه بدبینانه اش به مسائل را به گردن تخم مرغ و مرغداری می اندازد تا اندرسن در سایه ی این سمبولیسم به جریان عمیق تری بپردازد.
ابژه ی دیگری كه جزء لاینفك داستان است، كلكسیون عجیب و غریب پدر است؛ مجموعه ای از جوجه های ناقص الخلقه ی مرده ای كه در الكل نگهداری شان می كند و «این بزرگ ترین گنجش» را همه جا همراه خود می برد. این تلاش وسواس گونه ی پدر برای موفق شدن و بالا رفتن از نردبان ترقی نوعی خرافه باوری را هم در او پدید آورده، به صورتی كه باور دارد «اگر فقط بتواند مثلاً جوجه مرغی پنج پا یا جوجه خروسی دوسر را بزرگ كند بخت به او رو می آورد.»
تمام مسیرهایی كه پدر برای دستیابی به رویای آمریكایی یا بالارفتن از نردبان ترقی در پیش می گیرد، به یك نتیجه ختم می شوند: ناكامی! او مدام در حال شكست خوردن است؛ در كار، در به دست آوردن سعادت، در بالا رفتن از نردبان ترقی و حتی در ساده ترین كار ممكن؛ سرگرم كردن مشتری! درست مثل همان چرخه ای كه راوی در ابتدای داستان از آن صحبت می كند؛ یك دور تكرارشونده ی ناكامی. پدر كه تخم مرغ -به عنوان سمبل رویای آمریكایی- دیگر بخش جدانشدنی ذهنیت و ناخودآگاهش شده، می كوشد برای سرگرم كردن مشتری هم از آن استفاده نماید. او شكست می خورد، تحقیر می شود، فریاد می كشد، رستوران را تعطیل می كند، پریشان و درمانده، تخم مرغ به دست نزد همسرش می آید. شاید می خواهد نابودش كند، همه ی تخم مرغ ها را نابود كند. اما نه! او تخم مرغ را «آرام» روی میز می گذارد و كنار تخت به زانو می افتد. تخم مرغ پیروز می شود. مغلوب این نبرد نابرابر تنها پدر نیست؛ اندرسن ضربه ی نهایی را می زند: «… مدتی به تخم مرغ كه روی میز بود نگاه كردم. از خودم می پرسیدم اصلاً تخم مرغ چرا باید باشد و برای چه از تخم مرغ، مرغ به وجود می آید كه باردیگر تخم بگذارد. این سوال توی خونم رفت و هنوز آن جا مانده است. شاید برای این كه پسر آن پدر هستم.»


1398/08/18
14:47:26
5.0 / 5
4777
تگهای خبر: دامن , كیفیت , نمایندگی , هنر
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)

تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب
لطفا شما هم نظر دهید
= ۷ بعلاوه ۳
لباس دونی